تقدیم به ...

آقاے محترم....بـﮧ عشقت از سر مهربونے%E3%82%9C%2A%E3%81%8B%E3%82%8F%E3%81%84%نگو تولـﮧ سگ...!

خانم محترم..بـﮧ عشقت از سر مهربونے %E3%82%9C%2A%E3%81%8B%E3%82%8F%E3%81%84%نگو ڪره خر...!

هم توله سگ یـﮧ روز بزرگ میشـﮧ پاچـﮧ میگیره....[!][تصویر:  %E2%98%86%E3%81%B2%E3%81%92%E2%98%85_m.gif]

هم ڪره خر بالاخره يــﮧ روز خر میشــﮧ جفتڪ میـنـבازه...[!][تصویر:  %E2%98%86%E3%81%B2%E3%81%92%E2%98%85_m.gif]

چهار شنبه 21 خرداد 1393 22:51 |- Mohammad -|

افسانه هارو رها کن ….

دوری و دوستی کدام است؟؟

فاصله هایند که عشق را می بلعند !

من اگر نباشم دیگری جایم را پر میکند !!…

به همین سادگی …

چهار شنبه 21 خرداد 1393 21:27 |- Mohammad -|

شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !

خــودمـــانی بگویــم ؛ …

به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .

چهار شنبه 21 خرداد 1393 21:25 |- Mohammad -|

من دیگه اون ادم قبلی نیستم و نخواهم شد......

تو هم دیگه جایی تو دل من نداری...

الکی به خودت زحمت نده...من با تو هیچ حرفی ندارم

همه چی تموم شده....دیگر حتی فکرتم عذابم میده صدات که نابودم میکنه...

بهم فکر نکن چون من دیگه بهت فکر نمیکنم.....مردی واسه من واسه همیشه مردی..

چهار شنبه 21 خرداد 1393 19:3 |- Mohammad -|

مات شدم …

از رفتنت !

هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود …

این وسط فقط یک دل بود …

که دیگر نیست!

سه شنبه 20 خرداد 1393 12:44 |- Mohammad -|

من خوبـــــــم..!

عاشق نیستم..

فقط گاهـــی به یادش که می افتم،

دلم تنگــــ میشود…

این که عــــشق نیست…

هســــــــت…؟

یک شنبه 18 خرداد 1393 17:46 |- Mohammad -|

شک کرده بـودم کسی بین ماست !

حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم !

چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!

یک شنبه 18 خرداد 1393 17:43 |- Mohammad -|

میگوینــد: بــاران کــه میزنــد …

بــوی ” خــاک “ بلنــد می شــود …

امــا …

اینجــا بــاران کــه میزنــد …

بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!

یک شنبه 18 خرداد 1393 17:40 |- Mohammad -|

پســر : سـلـام عــزیـــزم، چطــورے؟
دختــر : سـلـام گلـــم، خیـلے بــد ..
پســر : چــرا؟ چے شــده؟
دختــر : بـایـد جـدا بشیـــم
پســر : چـــــــــرا ؟
دختــر: یــہ خـانـوادہ اے مـטּ رو پسنــدیــدטּ واســہ پســرشــون، خـانـوادہ منــم راضیــטּ ..
 الـانــم بـایــد ازت تشڪر ڪنــم بخـاطـر همـہ چیــز و بـایــد بــرم خــونـہ
 چــوטּ مـــادر پســرہ اومــدہ میخــواد مــטּ رو ببینــہ…
 پســر : اشڪات رو پــاڪ ڪــטּ…تــا بهتـــر جلــو چشــم بیـــاے…
 چــوטּ مــادرم نمیخــواد عــروسـش رو غمگیــטּ ببینــہ… !!
 امیــــــــدوارم ایــن روز بـــــــرای همـــه اتفـــــــــــاق بیفتــــــــــه,,,

یک شنبه 18 خرداد 1393 16:48 |- Mohammad -|

پروانه ای که غم تمامومه بالاشو فرا گرفته بود و خسته از پروازو آسمونه کبود بود نشست رو زمینی که یه عمر روش خاطره داشت ...

پروانه چته ؟

پروانه : میدونی یاده دورانه بچگیم افتادم یاده زمانی که زیره خاک بودم کِرم بودم نه پیشه آدمایه به تظاهر مهربون ...
دلم تنگ شده واسه وقتی که خاکی بودم ... رویایه پرواز هواییم کرد ...
الان اگه بالمو بچینی میمیرمو نمیتونم مثه اون کِرمه سابق باشم اگرم که بخوام اینجوری زندگی کنم خاطرات دارم میزنه ...

من : چیکار میتونم برات بکنم ؟

پروانه : سیگار داری ؟
و این شد عاقبتو منو پروانه که باهم سوختیم به یاده خاطرات ...

دو شنبه 12 خرداد 1393 15:1 |- Mohammad -|

در پیش چشــم همـه …

برای مـن دسـت نیـافتنـی بـودی …

حـرفـی نیسـت …

امـا بی انصـاف …

لااقـل در پیـش چشـم مـن …

بـرای همـه دم دستـی نبـاش …

یک شنبه 4 خرداد 1393 15:52 |- Mohammad -|

بیهوده ورق می خورنــــــــد …

تقویـــــــــم هــــای جهــــــــــان ؛

روزهــــای من …

همه یک روزند …

شنبــــه هایی که فقـــط پیشوندشــــــان عوض می شـــــود …

یک شنبه 4 خرداد 1393 15:50 |- Mohammad -|

مات شدم …

از رفتنت !

هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود …

این وسط فقط یک دل بود …

که دیگر نیست!

یک شنبه 4 خرداد 1393 15:43 |- Mohammad -|

زن زنـدگـی بـه کـی مـیـگــن ؟؟
.
به کسی که هر روز زنگ بزنه به شویش و بگه :
امشب چی میل دارید سرورم ؟؟
***
بـعـد مـــرد زنـدگـی بـه کـی مـیـگــن ؟؟
.
به کسی که در جواب به عشقش بگه :
دست به سیاه سفید بزنی کشتمت ؛ زود آماده شو , زیادم آرایش نکن
مــیـریــم رســـتــوران :)))
0_o

 

یک شنبه 14 ارديبهشت 1393 20:39 |- Mohammad -|


دوست دارم یک شبه، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم...
تو مرا بی آنکه بشناسی، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد..!

شنبه 13 ارديبهشت 1393 22:38 |- Mohammad -|

مینویسم سرشار از عشق

برای تویی که همیشه

تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...

برای تو که بخوانی و بدانی

دوست داشتنت در من

بی انتهاست...

 

یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 22:3 |- Mohammad -|

آرام بـــــیـا و آهـــســـتــه نـــگـــاهــم کــــن...

 

ایـــنــجا مــجالــی بـــرای فــــــریاد نــیــست!!

 

از قــلــب مــن بــیامــــوز کـــــــه وقــــــتی شکــســت...

 

صـــدایــش را کـــســـی نـــشــنــید!!

یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 22:0 |- Mohammad -|

گــفتم :تــــو شــیــرین منـــــــــی.

 

گــفت:تــو فـــرهــادی مـــگر؟

 

گـــفتم:خـــرابت مــی شوم.

 

گــفت:تـــو آبــــــادی مــگر؟

 

گـــفتم:فـــرامـــوشم نــکن.

 

گـــفت:تـــو در یـــادی مــگر؟

یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 21:57 |- Mohammad -|

سوختم وقتی آخر پیام به جای عشقم داداشی شنیدم...

باختم وقتی آخر هیچ پیامی دوست داشتنی نشنیدم

شکستم وقتی چند صفحه پیام دادم و یک کلمه بیشتر جواب نگرفتم

بدم اومد از خودم وقتی کسی که عشقمه حتی به زور باهام حرف میزنه

به زور جواب سلام میده؛ شک داره به من ،دوسم نداره ، تردید داره

نمیدونم این کابوس چرا ولم نمیکنه هر شب خواب این که ولم کردی رو میبینم...

چرا ساکتی عشقم ،حرف بزن این سکوت رو بشکن...

هر چی تو دلته بگو،هر چی میخوان باشن

اصن بگو منو نمیخوای،فقط اون چشات باشن

آخه تو که هیچوقت رفیق نیمه راه نبودی

تو که جا نمیزدی تو که بی وفا نبودی

تو که میگفتی ازم پا نمیکشی چی شد خسته شدی ازم....

این بود اون قول هایی که بهم دادیم

ما قسم خوردیم به جون هم زدی زیر قرارمون

دو شنبه 1 ارديبهشت 1393 1:38 |- Mohammad -|

میخوای بری عشقم؟؟

باشه مشکلی نیست ...

فقط میخوام بهت ی حرفیو بزنم ...

فقط یه چیزی یادته ؟؟؟

یادته حالت بد بود ؟؟؟

یادته از همه متنفر بودی ؟؟؟

یادته عشقت تو زیر پاش خورد کرده بود رفته بود ؟؟؟

یادته از زندگی نا امید بودی ؟؟؟

یادته تو چه وضعیتی پیدات کردم ؟؟؟

یادته تو همون وضعیت بهت دل بستم ؟؟؟

حالا با من حالت خوب شد ...

یادته امید پیدا کردی کنار من ؟؟

یادته اینا رو ؟؟؟

حالا من بهت وابسته شدم...

حالا من حالم خیلی بده ...

خیلی دلم گرفته ...

حالم از هرچی ادمه بهم میخوره ...

از همه ادما متنفرم ...

حالا من از زندگیم نا امیدم عشقم...

کجایی گلم ؟؟؟

رفتی بی معرفت ؟؟؟

فقط یه عروسک میخواستی که باهاش بازی کنی ؟؟؟

باشه مشکلی نیست ...

حتی یه خداحافظی نکردی ...

خواستم یادت بندازم که خیلی نامردی کردی در حقم ...

خیلییییی گلم ...

خواستم یادت بندازم هرزگی فقط تن فروشی نیس ...

وقتی به دروغ میگی دوست دارم هرزه ای عشقم ...

خداحافظ ...

نقطه سر قبر ...

یک شنبه 31 فروردين 1393 18:53 |- Mohammad -|

دیگه دست از همه چیز کشیدم همه چیز .... فقط دنبال جواب یه سوالم که یه روز ازم میپرسه : { چرا سرم داد کشیدی پسرم؟؟؟}
من و ببخش مادر

****

نـاب تـریـن لـحـظـه ی زنـدگـیِ مـا دوتـا..
لـحـظـه ای بـود کـه بـرایِ اولـیـن بـار تـو مـرا بـا گـریـه در آغـوش گـرفـتـی ..
و ..
و مـن بـا لـمـسِ دسـتـانِ مـهـربـانـت بـر رویِ تـنـم بـا تـمـامِ وجــود درک کـردم..
کـــه تـــو فـــرشـتـه ای هــســـتـــی بـنـامِ "" مــــــــــادر"" ..
و تــا زنـده بـاشـم آغـوشِ تـو مـَامـَنِ مـن اســـت.
*مــادران پـــایـنـده بـاشـیـد*

شنبه 30 فروردين 1393 19:18 |- Mohammad -|

باهاش حرف میزنم ...همدردی میکنم...

دوست دارم اگه چیزی رو نگفتم پاپیچم بشه ازم بپرسه....

دوست دارم دلش تنگ بشه برام....

اما نیست هیچکدوم اینا....

دلش که هیچ حتی یادشم اینورا نمیوفته....

جمعه 29 فروردين 1393 23:4 |- Mohammad -|

یاد گرفتم  اگه کسی دردی،حرفی،ناراحتی،و... به حرفاش گوش کنم همدردش باشم....

نزارم ناراحت بشه...اگه ناراحت بودم تو دل خودم نگه دارم،

اگه از کارای اون حرفای اون ناراحت شدم بازم دم نزنم چون اون ناراحت میشه...

دیگه آخه چقد من میتونم تحمل این شکستارو داشته باشم...

دیگه توان وصله زدنه این دل لعنتی رو ندارم...

اون خوشه با یکی دیگه منم اینجا با یاد اون خوشم....

خدایا بسه دیگه این حق من نبود ....

جمعه 29 فروردين 1393 22:51 |- Mohammad -|

وجـــود هــــر زن ،

دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن

کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد
،

در آغـوشـش بـگـیـر
، نـوازشـش کـن ...

خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی
، جـایـی نـمـی روی
،

طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد

زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد
...

وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد

بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو
، بـه زبــ ـان بـیـاور :

" مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم
"

پنج شنبه 28 فروردين 1393 11:51 |- Mohammad -|

خـوشبختـی یعنـی

واسـه کسـی کـه بـرات مهمــــه

مهــم بـاشـی

فقـط همیــن!

پنج شنبه 28 فروردين 1393 11:49 |- Mohammad -|

مرد.مرد است دیگر!

گاهی تند میشود.گاهی عاشقانه میگوید...مرد است دیگر!

غرورش آسمان و دلش دریاست...

توچه میدانی از بغض گلوگیر کرده ی یک مرد؟؟؟

توچه میدانی که شاید چشمانت دنیای او شده!!!

توچه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش!

مرد را فقط مرد میفهمد...!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:18 |- Mohammad -|

شعرهایم را میخوانی…

و میگویی روان پریش شده ام !

پیچیده است … قبول …

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …

تو ساده تر نگاه کن …


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:14 |- Mohammad -|

گفته باشم …

من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،

سخت است بدانم میبینی و بی خیالی …

تویی که روزگاری برایم درمان بودی ..


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:12 |- Mohammad -|

متــــــــاسفم…

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….

متــــــــاسفم…


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:10 |- Mohammad -|

هی لعنتی
اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!
شاید عاشقت بودم روزی…
ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…
فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را…
همین!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:9 |- Mohammad -|

قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟

دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:8 |- Mohammad -|

وقـتـے حـس میڪنم …

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:5 |- Mohammad -|

دلم میخواهد …
چند وقــتی کرکره دلمو بکشم پاییـــن …
یه پارچـــه سیـاه بزنم درش و بنـویسم:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 9:58 |- Mohammad -|

امان...
از اون روزهایی که دلت از خدا هم پره...
امــــــــــــــــــــــــــــان....

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:44 |- Mohammad -|

یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها...
........

آدم خـــودشـــم بـــخواد فـــراموش کـــنه

یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها نمــــیذارن ...!

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:39 |- Mohammad -|

خدایا ...
میشه بگی این درس عبرت ،
چند واحده ؟؟؟
.
.
.
لامصب تموم نميشه...

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:37 |- Mohammad -|

دلم

برای روزهای داشتنت

برای شب غصه های نداشتنت

برای کوچه های بودنت

برای ترس از بن بست نبودنت

تنگ است...

k
بوسه

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:34 |- Mohammad -|

از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!

برای اشکـــ ـهــآ وبغض ـهــآیشان ..." دلیــل " نخواهید !

بغض ـهــآی ناخواستهـ ...

گریهـ ــهآی بی ارادهـ

دلیل نمیخواهد !!

بهــآنهـ نمیشناسد ...!

یک" دل پـــُر"میخواهد ...

ویکــــ "حس عجیبــــــ"!

کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد

و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...

پس "بدون" سوال کنارش بــاش!

ـهـمین!  

یک شنبه 17 فروردين 1393 15:48 |- Mohammad -|

ڪاش بوבے . . .

وقتـے بغض مـے ڪرבم . . .

فقطـ بغلم مـیڪرבی و مـیگفتـے . . .


ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـטּ . . .

اگہ گریــہ ڪنـے قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
یک شنبه 17 فروردين 1393 15:46 |- Mohammad -|

hischat

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد