تقدیم به ...

میخوای بری عشقم؟؟

باشه مشکلی نیست ...

فقط میخوام بهت ی حرفیو بزنم ...

فقط یه چیزی یادته ؟؟؟

یادته حالت بد بود ؟؟؟

یادته از همه متنفر بودی ؟؟؟

یادته عشقت تو زیر پاش خورد کرده بود رفته بود ؟؟؟

یادته از زندگی نا امید بودی ؟؟؟

یادته تو چه وضعیتی پیدات کردم ؟؟؟

یادته تو همون وضعیت بهت دل بستم ؟؟؟

حالا با من حالت خوب شد ...

یادته امید پیدا کردی کنار من ؟؟

یادته اینا رو ؟؟؟

حالا من بهت وابسته شدم...

حالا من حالم خیلی بده ...

خیلی دلم گرفته ...

حالم از هرچی ادمه بهم میخوره ...

از همه ادما متنفرم ...

حالا من از زندگیم نا امیدم عشقم...

کجایی گلم ؟؟؟

رفتی بی معرفت ؟؟؟

فقط یه عروسک میخواستی که باهاش بازی کنی ؟؟؟

باشه مشکلی نیست ...

حتی یه خداحافظی نکردی ...

خواستم یادت بندازم که خیلی نامردی کردی در حقم ...

خیلییییی گلم ...

خواستم یادت بندازم هرزگی فقط تن فروشی نیس ...

وقتی به دروغ میگی دوست دارم هرزه ای عشقم ...

خداحافظ ...

نقطه سر قبر ...

یک شنبه 31 فروردين 1393 18:53 |- Mohammad -|

دیگه دست از همه چیز کشیدم همه چیز .... فقط دنبال جواب یه سوالم که یه روز ازم میپرسه : { چرا سرم داد کشیدی پسرم؟؟؟}
من و ببخش مادر

****

نـاب تـریـن لـحـظـه ی زنـدگـیِ مـا دوتـا..
لـحـظـه ای بـود کـه بـرایِ اولـیـن بـار تـو مـرا بـا گـریـه در آغـوش گـرفـتـی ..
و ..
و مـن بـا لـمـسِ دسـتـانِ مـهـربـانـت بـر رویِ تـنـم بـا تـمـامِ وجــود درک کـردم..
کـــه تـــو فـــرشـتـه ای هــســـتـــی بـنـامِ "" مــــــــــادر"" ..
و تــا زنـده بـاشـم آغـوشِ تـو مـَامـَنِ مـن اســـت.
*مــادران پـــایـنـده بـاشـیـد*

شنبه 30 فروردين 1393 19:18 |- Mohammad -|

باهاش حرف میزنم ...همدردی میکنم...

دوست دارم اگه چیزی رو نگفتم پاپیچم بشه ازم بپرسه....

دوست دارم دلش تنگ بشه برام....

اما نیست هیچکدوم اینا....

دلش که هیچ حتی یادشم اینورا نمیوفته....

جمعه 29 فروردين 1393 23:4 |- Mohammad -|

یاد گرفتم  اگه کسی دردی،حرفی،ناراحتی،و... به حرفاش گوش کنم همدردش باشم....

نزارم ناراحت بشه...اگه ناراحت بودم تو دل خودم نگه دارم،

اگه از کارای اون حرفای اون ناراحت شدم بازم دم نزنم چون اون ناراحت میشه...

دیگه آخه چقد من میتونم تحمل این شکستارو داشته باشم...

دیگه توان وصله زدنه این دل لعنتی رو ندارم...

اون خوشه با یکی دیگه منم اینجا با یاد اون خوشم....

خدایا بسه دیگه این حق من نبود ....

جمعه 29 فروردين 1393 22:51 |- Mohammad -|

وجـــود هــــر زن ،

دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن

کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد
،

در آغـوشـش بـگـیـر
، نـوازشـش کـن ...

خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی
، جـایـی نـمـی روی
،

طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد

زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد
...

وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد

بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو
، بـه زبــ ـان بـیـاور :

" مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم
"

پنج شنبه 28 فروردين 1393 11:51 |- Mohammad -|

خـوشبختـی یعنـی

واسـه کسـی کـه بـرات مهمــــه

مهــم بـاشـی

فقـط همیــن!

پنج شنبه 28 فروردين 1393 11:49 |- Mohammad -|

مرد.مرد است دیگر!

گاهی تند میشود.گاهی عاشقانه میگوید...مرد است دیگر!

غرورش آسمان و دلش دریاست...

توچه میدانی از بغض گلوگیر کرده ی یک مرد؟؟؟

توچه میدانی که شاید چشمانت دنیای او شده!!!

توچه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش!

مرد را فقط مرد میفهمد...!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:18 |- Mohammad -|

شعرهایم را میخوانی…

و میگویی روان پریش شده ام !

پیچیده است … قبول …

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …

تو ساده تر نگاه کن …


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:14 |- Mohammad -|

گفته باشم …

من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،

سخت است بدانم میبینی و بی خیالی …

تویی که روزگاری برایم درمان بودی ..


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:12 |- Mohammad -|

متــــــــاسفم…

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….

متــــــــاسفم…


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:10 |- Mohammad -|

هی لعنتی
اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!
شاید عاشقت بودم روزی…
ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…
فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را…
همین!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:9 |- Mohammad -|

قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟

دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:8 |- Mohammad -|

وقـتـے حـس میڪنم …

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 10:5 |- Mohammad -|

دلم میخواهد …
چند وقــتی کرکره دلمو بکشم پاییـــن …
یه پارچـــه سیـاه بزنم درش و بنـویسم:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!


†ɢα'§ : عشق, دل, غم, اندوه,
دو شنبه 25 فروردين 1393 9:58 |- Mohammad -|

امان...
از اون روزهایی که دلت از خدا هم پره...
امــــــــــــــــــــــــــــان....

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:44 |- Mohammad -|

یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها...
........

آدم خـــودشـــم بـــخواد فـــراموش کـــنه

یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها نمــــیذارن ...!

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:39 |- Mohammad -|

خدایا ...
میشه بگی این درس عبرت ،
چند واحده ؟؟؟
.
.
.
لامصب تموم نميشه...

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:37 |- Mohammad -|

دلم

برای روزهای داشتنت

برای شب غصه های نداشتنت

برای کوچه های بودنت

برای ترس از بن بست نبودنت

تنگ است...

k
بوسه

سه شنبه 19 فروردين 1393 13:34 |- Mohammad -|

از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!

برای اشکـــ ـهــآ وبغض ـهــآیشان ..." دلیــل " نخواهید !

بغض ـهــآی ناخواستهـ ...

گریهـ ــهآی بی ارادهـ

دلیل نمیخواهد !!

بهــآنهـ نمیشناسد ...!

یک" دل پـــُر"میخواهد ...

ویکــــ "حس عجیبــــــ"!

کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد

و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...

پس "بدون" سوال کنارش بــاش!

ـهـمین!  

یک شنبه 17 فروردين 1393 15:48 |- Mohammad -|

ڪاش بوבے . . .

وقتـے بغض مـے ڪرבم . . .

فقطـ بغلم مـیڪرבی و مـیگفتـے . . .


ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـטּ . . .

اگہ گریــہ ڪنـے قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
یک شنبه 17 فروردين 1393 15:46 |- Mohammad -|

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..

یک شنبه 17 فروردين 1393 15:45 |- Mohammad -|

برای تو می‌‌نویسم
که تو فقط بخوانی
مرا ببخش
اگر از گونه‌هایم عشق می‌ریزد
و سطرها یم بارانی می‌‌شود
از تو چه پنهان
به اندازه تمام پریشانی موهایت شکسته ام
اما باور کن
خاطراتت چه خوب میزبانی بود
برای بهانه‌های نفس کشیدنم
خیالت راحت
به هیچ کس نگفته‌ام حکایتمان را
حال فقط با گریه‌هایم می‌‌خندم
تو مرا ندیده ای ؟

شنبه 9 فروردين 1393 12:44 |- Mohammad -|

hischat