هی لعنتی
اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!
شاید عاشقت بودم روزی…
ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…
فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را…
همین!
قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
وقـتـے حـس میڪنم …
جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ
دلم میخواهد …
چند وقــتی کرکره دلمو بکشم پاییـــن …
یه پارچـــه سیـاه بزنم درش و بنـویسم:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها...
........
آدم خـــودشـــم بـــخواد فـــراموش کـــنه
یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها نمــــیذارن ...!
دلم
برای روزهای داشتنت
برای شب غصه های نداشتنت
برای کوچه های بودنت
برای ترس از بن بست نبودنت
تنگ است...
k
از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!
برای اشکـــ ـهــآ وبغض ـهــآیشان ..." دلیــل " نخواهید !
بغض ـهــآی ناخواستهـ ...
گریهـ ــهآی بی ارادهـ
دلیل نمیخواهد !!
بهــآنهـ نمیشناسد ...!
یک" دل پـــُر"میخواهد ...
ویکــــ "حس عجیبــــــ"!
کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد
و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...
پس "بدون" سوال کنارش بــاش!
ـهـمین!
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
برای تو مینویسم
که تو فقط بخوانی
مرا ببخش
اگر از گونههایم عشق میریزد
و سطرها یم بارانی میشود
از تو چه پنهان
به اندازه تمام پریشانی موهایت شکسته ام
اما باور کن
خاطراتت چه خوب میزبانی بود
برای بهانههای نفس کشیدنم
خیالت راحت
به هیچ کس نگفتهام حکایتمان را
حال فقط با گریههایم میخندم
تو مرا ندیده ای ؟
ترك خورشید و ماه خواهم كرد
ترك دین و دنیا خواهم كرد
اگر دوست داشتنت گناه است
تا قیامت گناه خواهم كرد
در کـ ـافه...
کنـج دیـــوار...
روبـه روی هـ ـم...
خوب شـد " قهـ ـوه مان " را نـخوردیم...
"حرفـهایمان " به انـدازه ی کافـی " تـلخ " بـود...
دیـ ـوار اتـاقم...
پر از عکسـهای دونـ ـفره ایست ،
که قـرار اسـ ـت " بــعدا " بینـدازم
هـمان بعدا کـه " نیسـ ـت " شد در " تقـویم بودنـمان "
حس قشنگیه
یکی نگرانت باشه،
یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده.
سعی کنه ناراحتت نکنه،
حس قشنگیه …
وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت کنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم،
بگه که حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت کنه،وقتی حق با تو نیست …
آره …
دوست داشتن همیشه زیباست
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند؟؟؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت
تو را ببویم و
در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها...
ﻣﺸﻬﻮﺭﺑﻮﺩﻥﺗـــــــﻮ" ﺩﻧﻴﺎﻱِ ﻣﺠـــــﺎﺯﻱ" ﻓﻘــــﻂﻭﺍﺳﻪﮐﺴــــﺎﻳﻲﻣﻬﻤـــــﻪ
ﮐـــــﻪ ﺗــــــﻮ " ﺩﻧﻴـــــــﺎﻱﻭﺍﻗﻌـــــﻲ "ﻫﻴﭽـــــﻲﻧﻴﺴﺘـــﻦ
اونــیـڪـﮧ مـﮯ خـوآســتــ مــטּو تــو
مـــآ نـَــشیـــم
כمــِـش گــرمــ
تـــو رو مـﮯشـنآخـتــ ڪـﮧ چـــﮧ عـَــوَضــﮯاﮮ هــَـســتـﮯ
خسته ام از نوشته های وبلاگم
از متن هایی که خواندنش عذابم میده
از خودم،از دیوار،از خودکار خشک شده ام
از قلب بی روحم که بیخود میتپد
از نانوشته هایی که باید مینوشتم اما نشد؛
از حرفایی که باید میزدم اما نزدم و سکوت کردم؛
از کسایی که شکستن هر آنچه که بود حتی رفاقت رو؛
چه میشه کرد تقصیر خودم بود زیادی ساده لوح بودم
بــــه بعضـــ...ا بایــد گفـ....ـت عزیـــ..ـزم!
تو روی پـــ...ـاهات نمیتونـــــ...ی واستـــ..ی
چــــ...ه برســـ...ـه بـ.....ـه حرفــــ...ـآت
آخـــــرین فـــــردی کـــــه ,
این بار
مینویسمت..." تو " را میان اصطحكاك مداد و كاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
" تجربه " كرد...!!!
بچه که بودیم انسانها رو به خاطر انسان بودنشون میخواستیم ونه پول و...
بزرگ شدیم به همه چیز نگاه میکنیم بجز انسان بودن
دلـم نـه عـشق مـیخواهد .. نـه احـساسات قـشنگ ...
نـه ادعـاهای بـزرگ .. نـه بـزرگهای پـر ادعـا ...
دلـم یـک دوسـت مـیخواهد ...
کـه بـشود بـا او حـرف زد ...
و بـعد پشیـمان نـشد ...
وقتی تمام نااُمیدی های من،بآ "تو" اُمید می شود. . .
وقتی تمآم بی قرآری های من، بآ "تو" قرآر می شود. . .
وقتی تمآم نگاه من، بآ "تو" تمآم میشود. . .
مهدی جآن!
بگو به جآن مآدرت زهرآ،
دیگر چند جمعه؟
دیگر چند جمعه،بآید چشمآنم را به بَدرَقه ی جآده هآی انتظارت بگذارم؟
گــــرمـ ــی دستهـــایـ تــــو
آتشـــ ــی استــ کهـ بـا آنــ
تمــ ـــام وجــــودم را گــــرم خواهــ ــم کـــرد
حتـــی در سرمـــای زمستــــانــ
وایــن یعنـــی همـــان دوســ ــت داشــ ــــتنــ
و مـــن بـــرای دوســــتــ داشــــــتنــ
دلیــــل نمــ ـی خواهــــم
همـــین دستهـــای تــ ـو کـــافــ ــــی استــ
کــمی عـوض شدم
دیــریستـــ از خــداحـافظی ها غـمگینــ نــمیشوم
به کـسی تــکــیه نـمیـکنم
از کـسی انــتظار مـحبتــ نــ ـــدارم
خودم بــوسـ ـــه میـزنم بــ ـر دســ ــتانم
مرבمـ کشـــور مــَن ...
√ با نفـــرت بیش تـَری به صحنــه ی بوسیـבن בو عاشق
نـگاه می کننـב
√ تا صحنـه ی اعـבام یــک نفر
√ زیستــن با این مردمـ פֿـطرناک استــ...
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم
خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم
یه وقتایی هست ...
نه "گریه كردن" آرومت میكنه ..
نه "نفس عمیق" ...
نه "یه لیوان آب سرد"...
نه "داد زدن" ...
یه وقتایی هست كه
فقط
نیاز داری ،
بـــــــــمــــــــــیــــــــــــرِی ...
همین ..
hischat |