taghdir


تقدیم به ...

حالا که تقدیر است دور از تو بمانم

تنها،خیالت را کنارم می نشانم



دیگر برای رفتنت حرفی ندارم

حتی نمی خواهم دلیلش را بدانم



جای تو باید مرگ را با لذتی ناب

در بر بگیرد دستهای ناتوانم



یک قصه تلخم که با مرگ مولف

دارم وجودم را به پایان می رسانم



باروت می پاشم به روی حرفهایم

این بیت ها را هم به آتش می کشانم



یادم که مدتهاست از یاد تو رفته است

این شعر را باید برای خود بخوانم

 



شنبه 11 شهريور 1391 15:0 |- Mohammad -|

hischat